کانال مهندس سعید مهدی زاده

کانال مهندس سعید مهدی زاده

دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر . خادم و دانش آموخته طرح ولایت استانی و کشوری . کاندیدای ششمین دوره انتخابات شورای شهر ارومیه
کانال مهندس سعید مهدی زاده

کانال مهندس سعید مهدی زاده

دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر . خادم و دانش آموخته طرح ولایت استانی و کشوری . کاندیدای ششمین دوره انتخابات شورای شهر ارومیه

ابن‌الرضا(ع) به حجره غریبانه جان سپرد/ مظلوم‌تر از جواد، بغداد نداشت

عرشیان و فرشیان در شب شهادت جوادالائمه(ع) به بارگاه ملکوتی پدر بزرگوارش سرازیر می‌شوند زیرا همگان بر این باورند که ابن‌الرضا(ع) به حجره، غریبانه جان سپرد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، تشنه‌ام... خیلی تشنه... جگرم می‌سوزد، آب می‌خواهم، اما به‌جز صدای کل کشیدن کنیزکان را نمی‌شنوم... ام‌فضل همه درها را بسته و کسی جز خدا صدایم را نمی‌شنود... کاش پدرم اینجا بود... .

در و پنجره به من نگاه می‌کنند، غمگین‌تر از آن هستند که ملامتشان کنم، در این گرما، پنجره از شرم نگاه من عرق کرده، صدای ناله اندوهبار در را می‌شنوم... کاش پدرم اینجا بود... کاش... .

صدای خوردن چیزی را به پنجره می‌شنوم، چشمان خسته و رنجورم را به‌زحمت باز می‌کنم، کبوتری خود را به پنجره می‌کوبد، با چشمان خسته‌اش به من می‌نگرد، دهانش را باز می‌کند و می‌بندد... کاش پدرم اینجا بود... کاش... کبوتر چقدر به نظرم آشنا می‌آید، هرچه بیشتر نگاهش می‌کنم، بیشتر دلتنگ پدر می‌شوم، کاش پدرم اینجا بود... کاش.

کبوتر مدام خودش را به پنجره می‌کوبد، انگار می‌خواهد هرطور شده خودش را برساند... صبر کنید، گویا با دهانش می‌خواهد به من چیزی بگوید. کاش پدرم اینجا بود... کاش.

کمی گذشت، صدا بیشتر شده، هیاهویی برپا شد. چشمانم را دوباره باز کردم، وای خدای من، چه می‌دیدم، ده‌ها کبوتر خود را به پنجره چسبانده بودند و با چشمان غمگین خود به من نگاه می‌کردند، دهانشان را باز و بسته می‌کردند. کاش پدرم اینجا بود... کاش.

احساس سبکی می‌کردم، سبک‌تر از همیشه، آن‌قدر سبکبال که از در و پنجره خودم را بیرون کشیدم، کبوترها دستهایم را بالا بردند و بال‌هایشان را بال پرواز من کردند... آرام و راحت مرا بلند کردند.

از آسمان نجف و کاظمین و سامرا، از روی مزار جدم رسول‌الله پرواز کردم، نمی‌دانم کبوترها مرا به کجا می‌برند، بوی بهشت به مشامم می‌رسد، صدای نقاره‌خانه گوشم را نوازش می‌دهد. هنوز تشنه‌ام، به سقاخانه حضرت می‌برندم، به‌یاد جدم حسین آب می‌نوشم، چه گواراست مثل آب گوارای کوثر... .

به مهمانخانه حضرت می‌روم، پدرم را بالای مجلس می‌بینم، لباس سیاه بر تن کرده، آغوش باز کرد، گویا انتظارم را می‌کشید... جوادم بالاخره به‌نزد پدر آمدی... .